اى سموئيل نبى ! بايد فكرى براى اداره حكومت كرد. تو پيامبر مايى و ما تو را دوست مى داريم ، اما امت ما فرمانرواى جنگجو نيز مى خواهد، فرمانروايى كه فنون زرم بداند و سپاه آماده كند و بر ما حكم براند! اين خواسته بنى اسرائيل از سموئيل نبى بود. زيرا آنان دشمن خود شكست خورده و صندوق مقدس (۵۳) را از دست داده بودند. - شما سست عنصر و بى وفاييد. مى ترسم روز جنگ ، فرمانرواى خود را تنها بگذاريد. - دشمن ، ما را از ديارمان بيرون رانده است . آيا گمان مى كنى باز هم سستى خواهيم كرد؟ -پس بگذاريد از خداوند دستورى در اين باره برسد.در ادامه مطالب بخوانیم خدا فرمود: - من طالوت را به فرمانروايى آنا برگزيده ام . و اگر چه تو او را نمى شناسى ، او خود نزد تو خواهد آمد. طالوت ، در آن سوى سرزمين امت سموئيل ، در مزرعه اى با پدر خود كار مى كرد. او قامتى بلند و سينه اى عضلانى و بازوانى ستبر و گردنى كشيده و چشمانى نافذ داشت . روزى ، در جست و جوى چارپايى گمشده ، همراه با شبانى از مزرعه پدرش ، در كوهپايه هاى نزدكى سرزمين سموئيل ، سرگردان شد. او به دنبال چارپايى گمشده ، سه روز از مزرعه پدر دور شده بود. - بيا برگرديم ! مى ترسم پدر نگران ما بشود! - مى دانى كجاييم ؟ ما اكنون در سرزمين بنى اسرائيل و در خاك امت سموئيل نبى هستيم … چطور است حال كه تا اينجا آمده ايم ، نزد سموئيل برويم و از او راهنمائى بخواهيم و بپرسيم كه چارپاى ما كجاست ؟ سموئيل در ميان امت خود ايستاده بود و پيام خداوند را براى آنان بازگو مى كرد: - خداوند به من فرمود كه … اما سخن بر لبانش نيمه تمام ماند، زيرا درست از روبه روى او مردى درشت استخوان ، با قامتى بلند و نگاهى ژرف و بازوانى ستبر، همراه با مردى ديگر، پيش مى آمد. سموئيل بى درنگ دريافت كه بايد طالوت باشد، پس جمله خود را چنين تمام كرد: - آرى ، خداوند به من فرمود كه اين مرد را كه طالوت نام دارد به پادشاهى و فرمانروايى شما برگزينم ! همان قدر كه مردم در شگفتى افتادند، طالوت كه اينكه به نزد سموئيل رسيده بود در شگفتى ماند. او گفت : - اما من تنها يك روستايى ساده ام ، چارپاى خود را گم كرده و آمده ام تا از سموئيل نبى يارى بخواهم . شايد آن را پيدا كنم و نزد پدر خود بازگردم . - چارپاى خود را خواهى يافت . اينك به فرمان خدا تو را به فرمانروايى مردم خود منصوب مى كنم ! برخى از مردم با تحقير و تفرعن به طالوت نگاه كردند: - اگر قرار باشد هر كس از راه برسد پادشاه ما شود، ما در بين خود افراد شايسته ترى داريم . سموئيل گفت : - اما به خاصر داشته باشيد كه اين فرمان خداست ! - چه نشانه اى بر صحت اين امر دارى ؟ - نشانه آن است كه صندوق مقدس همين امروز و به بركت آمدن طالوت ، به امت ما باز مى گردد….از آن سو! همه به سويى كه او نشان داد نگاه كردند، اما ظاهرا چيزى پيدا نبود. سموئيل ادامه داد: - پشت آن تپه . همه به آن سمت دويدند و پس از آن كه از تپه بالا رفتند، ارابه اى ديدند كه چند گاو آن را آرام آرام مى كشيدند. صندوق مقدس ، در آن ارابه بود. طالوت از همان آغاز فرمانروايى ، هوشمندى و ليقات خود را نشان داد. همه آماده مبارزه با دشمن بودند، اما طالوت فرمان داد تنها كسى لباس رزم بپوشد و در سپاه او اسم بنويسد كه به هيچ چيز دلبستگى نداشته باشد: - هر كس كه نامزد دارد و در آستانه ازدواج است ، در سپاه من نيايد. هر كس كه معامله نيمه كاره اى انجام داده و منتظر اتمام آن است ، نيايد، هركس كه در فكر سود و زيان و كار و بار زندگى است ، نيايد. پس از فراهم آمدن سپاه ، طالوت پيروان خود را يك بار ديگر، به هنگامى كه به سوى لشكر دشمن خود جالوت مى رفتند، آزمود: - تا يك ساعت ديگر، به نهرى مى رسيم كه آبى زلال و گوارا در آن جارى است . هيچ كس اجازه ندارد بيش از يك كف آب از آن بخورد! اما تنها كسانى كه ايمانى استوار داشتند از فرمان او اطاعت كردند و بيش از يك كف ننوشيدند. به اين ترتيب ، سپاه دو دسته شد و او همه آن كسان را كه سخن او را گوش داده بودند جدا كرد، ولى دسته دوم را نيز در كنار سپاه خود به جنگ برد. اينك به جالوت ، سركرده سپاه كفر، با لشكرى عظيم و سلاحى سنگين ، روبه روى طالوت و سپاه او ايستاده بود. بزدلان و سست ايمانها، با ديدن سپاه انبوه جالوت و به ويژه برز و بالاى غول آساى خود جالوت ، بسيار ترسيدند. اما در ميان سپاه طالوت ، با ايمان هم كم نبود: پير مردى از امت سموئيل ، سه فرزند خود را با طالوت به جنگ گسيل كرده بود و به فرزند كوچك تر كه نوجوانى بيش نبود فرمان داده بود كه مطلقا در جنگ شركت نكند و تنها خبرهاى دو برادر را به پدرشان ببرد. روزى كه نبرد آغاز شد، به رسم آن زمان ، جالوت خود تنها به ميدان آمد و مبارز طلبيد. هر كه براى نبرد به ميدان رفت ، برنگشت . اين نوجوان كه نامش داود بود و جانى آتشناك از ايمان داشت ، نزد طالوت آمد: - بگذاريد من نيز به جنگ او بروم ! - تو با اين بى تجربگى و كم سالى ، بى درنگ شهيد مى شوى . - من آماده هستم ، در چنين جنگى ، آدمى به پشتوانه سن و سال خود نمى جنگد، با ايمان خود مى جنگد. چنان شورانگيز و قاطع و با اصرار سخن گفت كه طالوت ناگزير پذيرفت و فرمان داد تا بر او جوشن بپوشانند و بر سرش خود بگذارند و به او سلاح بدهند. اما نوجوان نپذيرفت : - من با فلاخن خود مى جنگم . من با همين فلاخن ، پيش از اينكه به اين جنگ بيايم ، در كوهستان خرسى را كه به گله پدرم حمله كرده بود كشته ام . مهم اين است كه بتوانى سنگ فلاخن را با دقت به جاى درست بكوبى ! بى اختيار احترام طالوت نسبت به شهامت و پاكى و صداقت اين جوان برانگيخته شد و در حالى كه با لبخندى تشويق آميز او را تحسين مى كرد گفت : - تو جوان شايسته اى هستى ، اميدوارم پيروز شوى . جالوت ، پر از باد نخوت ، به تحقير تمام به داود گفت : - پسر جان ! مى دانى چه مى كنى و به جنگ كه آمده اى ؟ آن هم بى هيچ سلاحى ؟ برگرد، حيف است كه در آغاز زندگى به دست من كشته شوى . - من با ايمان خود مى جنگم و نيازى به سلاح ندارم . اكنون خواهى ديد كه به كمك پروردگار خود، با همين فلاخن ، دمار از روزگار تو در خواهم آورد. داود سنگى درشت در فلاخن گذاشت و گونه راست جالوت را نشانه گرفت و طناب فلاخن را در دستهاى كوچك خود چرخاند و چرخاند و چون سنگ از انرژى گريز، سرشار شد، انگشت را از حلقه بند فلاخن آزاد كرد و سنگ ، زوزه كشان ، چون شهاب ، هوا را شكافت و گونه راست جالوت را خرد كرد و خون بينى و چشم و دهانش را پر كرد و هنوز به خود نجنبيده بود كه سنگ دوم با همان شدت و قدرت ، استخوانهاى گونه چپ را خرد كرد و سنگ سوم او را از اسب به زير انداخت . صداى هلهله از سپاه طالوت برخاست و لشكر جالوت مغشوش و آشفته شد و پا به فرار گذاشت . اما تيغهاى جان ستان سپاه طالوت بسيارى از سپاهيان جالوت را تا دروازه مرگ تعقيب كرد و به هلاكت رساند. داود، پس از اين دلاورى اعتبارى عظيم يافت و طالوت ، دختر خود را به همسرى به او داد. نيز پس از طالوت ، جانشين او شد و به پيامبرى رسيد. - داود حكومتى الهى بنياد و در دوران حكومت او همه از عدالت و امنيت برخوردار بودند، چندان كه حيوانات و پرندگان نيز از آزار مردم در امان بودند. او در كمال نظم ، پيامبرى و فرمانروايى مى كرد. و گفته اند كه صدايى بسيار خوش داشت و چون در محراب (زبور) مى خواند، پرندگان دور او جمع مى شدند.
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
نظرسنجی
نظر شما در مورد وبلاگ چیست و آیا توانسته نیاز شما را برطرف کند؟
آمار سایت